گفت: شما زندگی رو برای خودتون سخت کردید. شماها به خاطر اعتقادات بی خودی که دارین مجبورین بیشتر لذت ها رو ترک کنید و اصلا به نظر من از زندگی تون لذت نمی برید. شما اصلا معنای خیلی از لذت ها رو نمی فهمین چون تا حالا تجربه نکردین. شماها اصلا ...
گفتم: اعتقادات من زندگی خوب رو اون زندگی ای معنا نمی کنه که لذت بیشتری ازش ببرم. ولی اگه اصلا بی خیال اعتقادات هم بشیم و بخوایم بر مبنای لذت با هم حرف بزنیم به نظر بازم شما باختی.
گفت: چه طور؟ این یکی رو داری اشتباه می کنی!
گفتم: ببین. اون کسی که در حقیقت لذت می بره «من» هر انسانیه. یعنی اون جسم نیست که درد و لذت رو احساس می کنه. جسم فقط یک انتقال دهنده ست. برای همین هم هست که جسم یک آدم مرده نه لذت رو می فهمه، نه درد رو. پس اون چیزی که لذت رو درک می کنه روح هر انسانیه. حتی لذت هایی که کاملا مادی هستند. درک عمل روحیه نه عمل جسمی.
اصلا قبلش یه چیز دیگه. تا حالا عاشق شدی؟
کمی مکث کرد و گفت : آره. فکر کنم.
گفتم : خوبه. پس می تونم راحت تر باهات صحبت کنم. دقت کردی وقتی یک نفر عاشق کسی می شه اون شخص خوش قیافه ترین و دلنشین ترین شخص برای عاشق می شه، اگرچه معشوق واقعا خیلی هم خوشگل یا دلنشین نباشه. پس در حقیقت نگاه عاشق عوض شده و برای همین عاشق حتا از سختی های زندگی ش هم به خاطر عشقش لذت می بره. دیدی که عاشقا دیگه خورد و خوراک و خواب و این حرفا خیلی براشون فرق نداره. البته اگه عاشق باشن.
گفت: خب حالا این ها چه ربطی داره به بحث ما؟!
گفتم: حرف من همه ش اینه که اعتقادات من بر اساس دوست داشتن و علاقه به یک محبوب بنا شده. حداکثر اتفاقی که می تونه بیفته اینه که آخر زندگی بفهمم که همه چیز غیر واقعی بوده و حقیقت نداشته ولی با همه ی این حرفا من از زندگی م بیشتر از تو لذت برده م. تو که عاشق شدی باید این حرفا رو خوب بفهمی! راستش رو بخوای به نظر لذت خنده، لذت گریه، لذت شادی، لذت غم و لذت زندگی همه با عشق معنا می شن و اصلا زندگی بدون عشق حتی اگه در بهترین امکانات مادی هم باشه لذتش از لذت چکیدن یه قطره اشک کمتره. غیر از اینه؟
گفت: چی بگم والا؟!